ادیک در روی زمین ایستاده بود ، سیگار می کشید و به فکر مسئله قریب الوقوع بود ، زیرا دختر تازه او را پرتاب کرده بود ، به سمت دیگری رفت و حالا دیگر کسی نبود که جهنمش را بمکاند و ظهر صبح او شروع به جیب زدن در شلوار او کرد. در آن لحظه ، همسایه بلوند اولگا ، که اخیراً در پله ها در طبقه بالا سکونت کرده بود ، از کنار پله ها بالا رفت. ادوارد همیشه گوینده دلپذیر بود ، ظاهر دلپذیر او دختران را خلع سلاح می کرد ، آنها را به عکس کیرهای سکسی بردگی زیبایی او می کرد و مرغ گذر به طور ناخواسته گردنش را چرخانده و چهره ای آزار دهنده را به نمایش می گذاشت. چشمانش مثل نور چشمک می زد ، لب هایش لبخند شیرین می زد ، اما زبری خشک اجازه نمی داد که گوشه ها دراز بشوند ، بنابراین گربه ها لب های خود را با زبان صورتی خود راهنمایی می کردند. مرد جوان با دیدن این ژست ، احساس کرد پادشاه لباس خوابش بزرگ می شود ، خروس او متورم شد و شروع کرد به جسارت لباس هایش را بیرون بکشد ، و اولگا به او نزدیک شد و به آرامی گوشت هیجان زده را با دست لمس کرد. این زوج وقت نداشتند که بدانند چگونه در اتاق خواب روی تختخواب به پایان رسیدند ، بدن آنها شروع به سوختن در داخل می کند ، گویا شعله های جهنمی عشق هر سلولی را آتش زده است ، دختر در حال جریان بود ، گربه هایش چند قطره کارامل واژینال را بر روی شورت خود پرتاب می کردند.