از پنجره بیرون ، باران تابستان زنگ زد ، فنجان قهوه ، نیمه خالی ، مدتها بود که خنک شده بود. ساعت عکس سوپر کیر وکس عتیقه بیهوده بر روی دیوار یخ زد و منتظر لحظه ای بود که باز شود. و در این ساعت آخر درب جلو تقریباً بی صدا باز شد. او را در آستانه دید. سیاه مانند شب ، موهای بلند مرطوب با باران. راه خود را از طریق یک لباس سیاه و سفید و باریک و شفاف و شفاف که به شما اجازه می دهد هر جزئیات جزئی از او را ببینید ، حتی ممکن است یک بدن غیر انسانی لاغر. با گرم شدن بین پاهایش ، او تصمیم به لغو گرفت. او رشد کرد. عضو تنش آماده ارزیابی همه چیزهایی است که در انتظار این لحظه انباشته شده است. سرانجام خدمتکار از مقعد خود دور شد و عضو را بلعید. این انفجار رخ داد ، قطرات اسپرم به حنجره او چرخید.