یک غریبه دوست عکس ازکس وکیر داشتنی با نام زیبا لیزا تازه در شهر عصرانه قدم زد. اولگ او را از طریق پنجره آپارتمانش دید. او واقعاً آن را دوست داشت - شخصیتی جذاب ، پر از لب و دهان زیبا. مقاومت در برابر! اولگ از او دعوت به عمل آورد ، به اصطلاح "پخت مشترک" یا به عبارت دیگر ، برای بهبود اوضاع جمعیتی کشور به وی مراجعه کرد. لیزا شروع به باز کردن قفل کرد ، اما به دلیل ظاهر زیاد نیست - او هم از اولگ خوشش می آمد. هنگامی که دختر بلند و باریک لیزا به آپارتمان خود رفت ، اولگ تصمیم گرفت چیزها را در یک کشوی بلند قرار ندهد - او بلافاصله آن را روی تخت گذاشت. با برداشتن شلوار ، وی به او پیشنهاد کرد كه خروس خود را در دهانش بگیرد. او با خوشحالی انجام داد. پس از کمی نوازش به زبان ، کاملاً پریشانی شد و با بلند کردن پاهای خود ، اولگ را به کونش داد. انعطاف پذیر و خستگی ناپذیر ، الیزابت در موقعیت سوار طرفداران زیادی داشت - اولگ شیوه حرکت او روی خروسش را دوست داشت.