اوه ، چه تاریخی عاشقانه بود! او هیچ ایده ای نداشت که چگونه این شب به پایان می رسد! او بسیار مهربان و بخشنده بود ، و وقتی آنها به مهمترین چیز رسیدند ، او دلسوز بود که او به سادگی در دستانش ذوب شد! به آرامی شیرین خود را برداشته و روی تخت دراز کشید و از نزدیک با بیدمشک صورتی زیبا او درگیر شد. او دهانش را باز گذاشت و زبان چابک خود را که به اعماق شکاف او نفوذ کرده بود ، حرکت داد و تقریباً لحظه عکس کیر لای پستون به لحظه لرزش او را تحریک کرد. او با خوشحالی شاد در کنار خودش بود. او به آرامی لبه های مخملی خود را لمس کرد و بوسید و دریایی از لذت را به او داد ... او فهمید که او به راحتی نمی تواند زندگی کند بدون آنکه دهان داغ خود را آزمایش کند ، دیک محکم و ضخیم خود را بکشد و با شهوت نامفهوم ، در اعماق گلوی خود ، میله بلند را بلعید. Bucasta یک اسفنج مرطوب محکم و محکم که به راحتی گوشت سنگ سخت را صاف کرده است. و سپس او تختخواب خود را دراز کرد ، پاهای باریک خود را پهن کرد و از او بهره برد ... نه ، نه با گربه فعلی خود ، آنطور که تصور می کرد ، بلکه با یک سوراخ شکلات باریک ، پس از چرخش پایان گرم خود. او احساس شیرین جسمی کرد ، اما یک سری ارگاسم غیرقابل کنترل ، که به زودی بدن او را پوشانده ، باعث شد که او این مسئله را فراموش کند.