دانش آموز جوانی به نام رناتا به معلم جغرافیا می دهد. مکروشچلکا بدون هیچ گونه ارزیابی ، رابطه ای را با یک مرد خاکستری آغاز کرد. در قلب یک خانم جوان عشق بی حد و حصر وجود دارد که بدون رابطه جنسی دوام نخواهد داشت. یک آب نبات کمی برای بازدید از نر آمده است ، ظاهراً برای مطالعه دقیق نقشه جهان ، اما در واقع خوک منتظر جبهه شاداب خود است تا در زیر شاخه مزرعه عمارت بچرخد. مرد فرمان نوعدوست با یک زن جوان در یک خانه در مزرعه ، جایی که یک باغ بزرگ ، کمترین کنجکاوی و هوای تازه و شفاف وجود دارد ملاقات می کند ، اغلب اوقات ، رناتا روی نیمکت سکس می کند و به یک لیس بالغ اجازه می دهد تا عکس کیرکلفت توکس تنگ بیدمشک تراشیده خود را بچسباند. نشاط دختر جوانتر می شود ، نگاه های عزیز به دور او می پیچند ، لب ها از هم جدا می شوند و فریادهایی رعد و برق را می شنوند که بلافاصله با صدای باد یا پرندگان در باغ مخلوط می شوند. جغرافیدان پس از دمیدن ، آلت تناسلی خود را در شکاف قرار می دهد که سرش کمی کوچکتر از توپ است که توسط یک دانش آموز کنجکاو مورد مطالعه قرار گرفته است ، و انگار پیروز می شود که انگار دنبال ریتم یک لوکوموتیو است. نوسان ریتمیک باسن تا زمانی که مرد بخواهد دختر را بر روی گل و لای سینه بگذارد دختر متورم و برانگیخته جنسی بیش از حد است.